To sign my guestbook, you need to signin first. | |
zahra178 Guestbooksepehr00 (13 years ago) ﮐﺎﻓﺮ ﻋﺸﻘﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻣﻦ ﮔﻠﯽ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ .... ﻧﻤﯿﮕﻢ ﺩﻟﻢ ﺍﺳﯿﺮﻩ ﻧﻤﯿﮕﻢ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﮔﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﺍﮔﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ ........ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﯿﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﺩﻡ ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻦ ﺩﻝ ﺑﻪ ﮐﯽ ﺩﺍﺩﻡ .ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩﻡ .ﺩﻟﻢ ﺷﯿﺸﻪ .ﺩﻟﺶ ﺳﻨﮕﻪ .ﻭﺍﺳﻪ ﺳﻨﮕﻪ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﻪ ...... ﺍﺭﺍﻣﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ :ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﮔﺮﻡ ﺩﺍﺭﯼ ....... ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍﻩ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺗﮕﻪ ﺩﻭﺳﺖ! ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﮕﺮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺑﯿﻦ ﺩﻝ ﻭ ﺍﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻭﺳﺖ ...... sepehr00 (13 years ago) دلم پرواز می خواهد، دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد دلم آواز می خواهد، دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد دلم بی رنگ و بی روح است دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد! sepehr00 (13 years ago) دنيا كه شروع شد زنجير نداشت خدا دنياي بي زنجير آفريد . آدم بود كه رنجير را ساخت و شيطان كمكش كرد . دل زنجير شد عشق زنجير شد و دنيا پر از رنجير شد و آدمها همه ديوانه زنجيري . خدا دنياي بي زنجير مي خواست نام دنياي بي زنجير اما بهشت است . امتحان آدم همينجا بود دستان شيطان از زنجير پر بود . خدا گفت زنجيرت را پاره كن . شايد نام زنجير تو عشق است . يك نفر زنجيرش را پاره كرد . نامش را مجنون گذاشتند . مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري . اين نام را شيطان بر او گذاشت . شيطان آدم را در زنجير مي خواست . ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست . ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد . ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند . ليلي زنجير نبود ليلي نمي خواست زنجير باشد . ليلي ماند زيرا ليلي نام ديگر آزادي است. arya2085 (13 years ago) ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﺳﺮﺁﭘﺎﻋﺸﻖ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﺮﻏﮑﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺭﻧﮓ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ" ﺭﻧﮓ ﭘﺎﮐﯽ ﻫﺎ ﺭﻧﮓ ﺧﻠﻮﺹ ﺭﻧﮓ ﺑﯽﺭﻧﮓ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﯽ ﺭﯾﺎﺑﻮﺩﻥ ﺑﯽ ﻏﻞ ﻭﻏﺶﺑﻮﺩﻥ ﮐﺒﻮﺗﺮﺍﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻔﯿﺪﻧﺪﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﻻﻝ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻢ ﺑﺎ ﺭﻗﺺﻗﻮﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯽ ﺭﻧﮕﯽﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺩﺭﺳﻔﯿﺪﯼ ﺍﺳﺒﺎﻥﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻢ ﺧﻮﺩﯼ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺗﺮﺍﺑﻪ ﺍﯾﻦﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺩﻋﻮﺗﯽ ﺳﺖ ﺗﺮﺍ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﻪ ﺳﻮﯼﺗﻤﺎﻡ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎﺯﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦﭘﺎﮐﯽ ﻫﺎ ﻗﺪﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻭ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﺑﯽ ﺭﻧﮓﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻥ:ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﯽ ﺷﮑﻞﺑﯽ ﺭﻧﮕﻢ " arya2085 (13 years ago) دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را . . . به ميهماني گلهاي باغ مي آورد و گيسوان بلندش را به بادها مي داد و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد دلم براي کسي تنگ است که چشمهاي قشنگش را به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند دلم براي کسي تنگ است که همچو کودک معصومي دلش براي دلم مي سوخت و مهرباني را نثار من مي کرد دلم براي کسي تنگ است که تا شمال ترين شمال با من رفت و در جنوب ترين جنوب با من بود کسي که بي من ماند کسي که با من نيست کسي که . . . - دگر کافي ست. حميد مصدق sepehr00 (13 years ago) نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد ولی باران نمیداند که من دریایی از دردم به ظاهر گرچه می خندم ولی اندر سکوتم تلخ می گریم arya2085 (13 years ago) هجر تو زدرد وداغ دلگیرم کرد*اندوه غم زمان زمینگیرم کرد*گفتند که جمعه می رسی ز کعبه* این رفتن جمعه جمعه ها پیرم کرد | |